روزهای یاسی
روزهای یاسی

روزهای یاسی

یک بام ودوهوا

این مطلب روچندوقت پیش شنیدم گفتم حالا که سوژه واسه نوشتن ندارم بیام اینو واستون 

  بنویسم 

 یه شب زنی که عروسش وپسرش ودخترش ودامادش خونش بودن بهشون میگه شب  

 برن روپشت بوم بخوابن وقتی اونامیرن بخوابن پیرزن هم میره روپشت بوم به دخترش که 

  کنارشوهرش خوابیده میگه نزدیکتربهم بخوابیدهواسرده تاگرم بشید بعدبه عروسش وپسرش 

  نگاه میکنه ومیگه هواگرمه زیادبهم نچسبین تااذیت نشین عروس هم که بسیار حاضرجواب بوده  

 میگه قربان شوم خدارا یک بام ودوهوارا